روز معلم گذشت تبریکات هم گفته شد اما جا دارد یادی کنیم از معلمانی که در الموت و در شرایط سخت آن سالها ، دور از خانه و خانواده و هر گونه امکانات به علم آموزی دانش آموزان الموتی پرداختند .
وجیه اله مراقی اهل اویرک بود از آن دسته معلمانی بود که خیلی زود با بچه ها اخت میشد و رفاقت برقرار میکرد ، این ویژگی بعلاوه سواد خوب و بالا و سخنوری جذاب از ایشان یک معلم تمام عیار ساخته که علیرغم گذشت سالها بنده خاطراتی از کلاسهای ایشان را بیاد دارم . - خاطره زیر بنقل از ایشان است .
سال اولی بود که معلم شده بودم حکم مرا سیمیار زده بودند ، ادامه مطلب ...
با عرض تبری سال جدید خدمت تمام دوستان و عزیزو بخصوص همشهریان الموتی عزیز - در آخرین یادداشتم قول داده بودم در ایام تعطیلات یک نقشه استراتژی برای توسعه الموت تهیه کنم - طی این چند روزه دائم به این موضوع فکر میکردم و سبب شد که چند کتاب درسی را مجددا مرور کنم کار عمیقتر از آنجه است که بشود در چند سطر و یا چند روز جمع کرد ، اما حاصل کار تا اینجای کار که امیدوارم با همفکری و نظرات ارزشمند دوستان و علاقمندان الموتی تکمیل گردد.
اولین و مهمترین کار برای داشتن یک برنامه جامع داشتن چشم انداز است، ادامه مطلب ...
پاشید پاشید ببینید چه برفی آمده ، صدای پدرم بود که ما را به دیدن برفی که آمده بود دعوت میکرد ، برای یک لحظه شادابی که معمولا از بارش برف پدید می آمد وجودم را فرا گرفت اما وای خدای من ، من بایست امروز به قزوین میرفتم و حالا بارش برف خرابی جاده و مشکل رفتن را بدنبال داشت ، با امید به اینکه برف زیادی نیادمده باشد از اتاق بیرون زدم به روی ایوان خانه آمدم اما آنچه که میدیدم باور نکردنی نبودهیچ نقطه سیاهی در صحرا بچشم نمی خورد نا امیدانه نگاه به جاده انداختم اثری از رفت و آمد ماشینها نبود پدرم که متوجه من شده بودآب پاکی را روی دستم ریخت و گفت گردنه بسته است بیا تو سرما نخوری ، فردا شنبه هر جور باشه جاده را باز میکنن مش وجیه هم می آد با اون می ری ، من هم دیدم چاره ای نیست به داخل اتاق برگشتم
نازی احمدی و پروین اسکناسی اهل گرمسار بودند و دانش آموخته دانشسرهای آنزمان که برای تدریس به گرمارود ما آمده بودند ، نازی خانم علیرغم معلم شدن همان حس شیطنت های دخترانه را داشت ، ابوالفضل که بهش ابولی میگفتند خواهر زاده اخوان قربانی اهل دیکین بود علیرغم جوان بودن ذهنی کودکانه و معصومانه داشت زبانش هم کمی میگرفت ، هر از چندگاه با ضبط صوتی در دست و کلی نوار ترانه سر و کله اش پیدا میشد ، وقتی که می آمد انگار کارناوال شادی آمده است کسی اذیتش نمی کرد و همه دوستش داشتند و بیشتر از همه نازی خانم بود که با ابولی بساط میگرفت . اما این همه کار نازی خانم نبود ، علاقه زیادی به ترانه داشت خودش یک ترانه به ما یاد داده بود که بخوانیم ، امروز دو روزه للو فردا سه روزه لی یارم نیومد للو دلم میسوزه لی های های رشیدخان سردار کل قوچان - غیر از این بچه ها را میگفت که برن دنبال شعر و ترانه و بیان توی کلاس جلوی بچه ها بخونن - غلامعلی پسر مش محمدعلی صدائی دورگه و خش دار داشت در خانه شان دیوان نسیم و شمال قزوینی را داشتند و شعر
روایت اول - مرحوم استاد صمدخان منصوری یکی از اولین معلم های منطقه الموت اعتقاد عجیبی به امامزاده قاسم علیه السلام آئین داشت و بی آن نبود موقع رفت و برگشت به زرآباد به زیارت این امامزاده نروند ، بجهت اینکه ایشان پدر داماد و همچنین همسر خاله مادرم بودند هر سال چندین بار بمناسبتهای مختلف گرد هم می آمدیم ، در یکی از این ملاقاتها وقتی که صحبت از امامزاده ها پیش آمد ایشان راز اعتقاد و علاقه خویش به امامزاده قاسم را اینگونه گشودند
آن
محرم برای اغلب الموتیها حسی مثل پر کشیدن داره من هنوز راز این حس عجیب را پیدا نکردم ، شاید بخاطر زلالی و سادگی مراسمی هست که هر الموتی را برغم تمامی سختیهائی که داره بسمت الموت میکشه ، توی سالهای دورتر در گرمارود ما دو تا از این عاشقا هر جور بود خودشان را محرم به روستا میرسانند یکی دائی فرج بود و دیگری اقا سهراب ، دو دوست و همکار و همسایه که عاقبت دائی فرج وقت وداعش از اقا سهراب خواست که پسرش را مثل پسر خودش بدونه و دامادش گرفت ، هر چند آقا سهراب هم زود از میان ما رفت ، دائی فرج مردی دوست داشتنی با قدی بلند و سبیلهایی خاص بود وقتی می آمد شوری خاص به مراسم محرم میداد خیلی از وسایل مجلس و اسباب عزاداری امام حسین (ع) به همت این دو بزرگوار تهیه شده اند ، برعکس این سالها که مراسم به تاسوعا و عاشورا ختم شده همت میکردند و هر جوری بود خودشان را حداکثر تا پنجم ماه محرم به روستا میرساندند و بعد شروع میشد هیئت و دسته به روستاهای اطراف آن سالها به علی آباد ، دیکین ، گرمارود بالا و روزهای تاسوعا زرآباد و روزهای عاشورا به آئیین میرفتیم البته یکسال هم به معلم کلایه نیز هیئت و دسته بردیم اما حالا فقط با دیکین مراوده و دسته بردن صورت میگیرد و روز عاشورا هم به آئیین . حیفم امد در این روزهای عزیز یادی نکنم از خادمینی که برای زنده نگهداشتن شور و یاد حسینی از هیچ تلاشی فروگذار نکردند .
وقتی به گذشته فکر میکنم شاید بیشترین خاطراتم از فوتبال است ، از بازیهائی که زمان بچگی انجام دادیم تا همین حالا که گاه گاهی در مسابقات شرکت میکنیم ،شاید یک روزی این خاطرات را جداگانه نوشتم اما امروز میخواهم یادی کنم از آن روزهائی که در میانخانی فوتبال برگزار میشد ،
دو هفته پیش برای عروسی همکار عزیزمان آقای حبیب اله پوربه اتفاق همکاران به جیرنده رفتیم ، میهمان آقای دکتر مهرگانفرد بودیم ، انسانی دوست داشتنی و بسیار فعال وبلاگی هم دارند در باره داماش به آدرس اینترنتی
http://damash-ziba.blogsky.com/ برایمان از تاریخ عمارلو و منطقه جیرنده و داماش گفتند ، چند تا عروسی آنجا در جریان بود در یکی از آنها گوشه ای از شکل عروسی های قدیم به چشم میخورد زنها با لباسهای محلی معجومه ها را سر گرفته بودند و داشتند به خانه عروس برای آوردن عروس میرفتند ، یادم آمد در بسیاری از روستاها مراسم قدیمی عروسی ها از بین رفته است در وبلاگهای بچه های الموت نیز مطلبی ندیدم بر آن شدم با خاطره ای گوشه ای از این رسوم را در روستای خودمان بیان کنم ، پس از عروسی به داماش رفتیم جای بسیار زیبا و البته جایتان خالی با صرف کباب در بالای کوه روز به یاد ماندنی را گذراندیم ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
پا را از اتاق به ایوان که میگذارم فریاد ااااا همراه با خنده تعدادی از جوانان بگوش میرسد و چند لحظه بعد مجددا این صدا ی اااااا کش دار تر و با خنده بلند تر ، حتما باید خبری باشد صدا از طرف پشت بامهای وسط روستا است اما از اینجا چیزی معلوم نیست بسرعت دمپائی را لنگه به لنگه بپا کرده و
ادامه مطلب ...
آب - پیرمرد دستی به سر بی موی خود کشید ودر پاسخ به ریش سفیدی که پرسید بالاخره آقای اقبالی چقدر پول چشمه شما را بدهیم جواب داد، اگر بنده توانستم خوم چشمه ای در زمین خودم بجوشانم حق دارم از شما پولی مطالبه نمایم اما
ادامه مطلب ...۱- از بیرون خانه صدائی می آیدخوب که گوش میکنم بخوانم من امام اولین را شه کشور امیر المومنین را ( نوروز و نوسال آمد خوش آمد ) امام دومین آقای قنبر ملائک بر سرش میرفت منبر ( نوروز و نوسال آمد خوش آمد) امام سومین شاه شهیدان حسینم کشته شد تیغ لعینان ( نوروز ... ) امام چهارمین زین العباده گل باغ حسینم نامراده ( نوروز ... )
ادامه مطلب ...1- دکتر معاینه اش که تمام شد گفت حسین آقا مشکل چشم شما و نابینائیتان یک چیز غیر طبیعی است اگر اتفاقی افتاده آنرا بازگو کنید تا بتوانم علاجی پیدا کنم ، پیرمرد آه بلندی کشید و گفت سرباز که بودم در باغشاه خدمت میکردم یک شب در حالیکه سرپست مشغول خدمت بودم
ادامه مطلب ...باعرض تسلیت رحلت جانگداز پیامبر گرامی اسلام ، امام حسن مجتبی (ع) و امام رضا(ع) در این بخش از خاطراتم میخواهم برشی از زندگیم را بیان کنم ، اگر که اشتباه نکنم سال 55 بود که من وارد کلاس دوم دبستان شده بودم ، ن
ادامه مطلب ...زمستانهای گذشته الموت و گرمارود ما هرچند سخت و سرد بودند اما همانقدر هم شاد و پر نشاط بود ، از انجائیکه طبق معمول هر چیز ی مقدمات و ملزومات خودش را میخواهد با . سردی هوا بدنبال چوب دستی یا بقول خودمان دست چوب بودیم که برای اینکار در باغها بدنبال شیف های (shif ) ( به شاخه های یک و حداکثر دو ساله درختان شیف میگویند) دو ساله ای که صاف باشد میگشتیم از بین درختان سه نوع آن ال (al) ، البالو و کندس (kondos ) که همان ازگیل میباشد از همه مناسبتر برای دست چوب بودند البالو رنگ زیبائی داشت اما نسبت به دو نوع دیگر شکنندگیش بیشتر بود پس از پیدا کردن و بریدن آنها با اره یا داس و جدا کردن شاخه های ریز به محلی که کوره حمام قرارداشت و به اصطلاح حمام تنکه (tonakeh ) میگفتند میرفتیم دست چوبها را روی آتش میگرفتیم تا هم خشک شوند و هم پوستشان را جدا کنیم پس از آن به آرامی کت (kat) های ( در اینجا کت بمعنای برجستگیهای بجای مانده از شاخه های ریز روی چوب میباشد ) دست چوب را میکرفتیم تا صاف و یکدست گردد و بعد برای اینکه رنگ بگیرند در داخل زور (zoor ) پهن گاو گوسفند را اصطلاحا زور میگویند بمدت حدود یکماه قرار میدادیم و برف که میبارید این دست چوبها را در می آوردیم می شستیم و بعضی ها سلیقه بخر ج میدادند و مثلا به دسته آن برموم میزدند و یا کارهای دیگر ، بعد از دست چوب چکمه مهمترین ابزار در فصل زمستان بود که معمولا نوع شادن پور آن نرم تر ویهتر بودو بعضی که قرتی بازی در می آورند لبه آن را به اندازه 3 سانتی بر میگرداند اما ما اولین کاری که با چکمه میکردیم با نزدیکی آج های آن به آتش و سپس کشیدن برروی ماسه آنها را از بین برده تا برای سرسره روی برف آماده شوند البته اینکار یک دعوا و بعضا کتکی هم بهمراه داشت .
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
با سلام - اخیرا دیدم که دوستان زیادی از الموت اقدام به معرفی روستاهای خود از طریق وبلاگ نموده اند انگیزه ای شد برای اینکه من نیز تلاشی در این رهگذر بنمایم علی الخصوص زنده نگهداشتن فرهنگ و آداب و رسوم که با افزایش ارتباطات بشدت در حال رنگ باختن هستند .